خب عرض کنم شما تو این مدت جاهای زیادی رفتی و کارای زیادی کردی...

یکی از اون کارا رفتن به مراسم ها عزاداری بود که عموما شما در طی این مراسم ها توسط مامانی راه برده می شدی ...

من دوست داشتم لباس سقا تنت کنم ولی چون اینا باهام موافقت نکردن نشد این شد که هول هولکی خاله اعظمت برات یه پیراهم سفید کوتاه دوخت و خلاصه خیلی جالب نبود اینم عکسش:

شما یک  روز قبل از تاسوعا با مامانت و مامان کبرات رفتی تجمع شیرخوارگان حسینی لباست اصلا خوب نبود برا همین هیش کی ازت عکس نمی گرفت........

در این فاصله شما سمنان خونه مادر بزرگ بابات  هم رفتی....

یه چند باری هم رفتی بهشت زهرا پیش دایی حمیدو... البته دندون پزشکی فراموش نشه که فکر کنم هنوز یک ماهت نشده بود که اولین بار با هم رفتیم و تاحالا ۵ بار رفتی.....

راستی بگم بابای شما زمانی که شما دقیقا دو ماه و چهار روزتون بود رفت کربلا...

مامانت مخالف بود شدید ولی امسال انقدر سرش گرم شما بود که خیلی متوجه نشد و بهش سخت نگذشت ..

البته ما بابایی رو بدرقه کردیم و برای استقبال هم ت افسریه رفتیم ولی بابییت برمون گردوند و گفت که به ما نمی رسید ... لذا مامآنت حسابی باهاش قهر کرد(دو ساعت)ولی اینم گذشت....گرچه شما حسابی منو اذیت کردی و مامان کبری بنده خدا حسابی کمک کرد.

باباییت برای شما یه کفش آورد که  اولین بار که پوشیدی  گم شد!

اما ماجرای خریدن صندلی غذا:

این مامان قرتی شما پول  خرید سیسمونی رو از مامان کبری گرفته بود و باهاش به خرید خونه کمک کرده بود اما خوب هم زمان  دلش می خواست شما بهترین وسایل رو داشته باشی فلذا بعضی وسایل رو قبل از تولد و بعضی رو بعد از تولدت برات خرید مثل صندلی غذا:

القصه یک روز در روزهای آخر محرم مامان و بابایی شما به همراه گل پبسرشون رفتند دیدن نمایش خورشید کاروان ....

در راه برگشت با اصرار مامانی می رن بهار برای شما صندلی بخرن که:...بعد از کلی گشتن و این در و اون در زدن...

 به دونه تاب دارشوخریدیم و اومدیم خونه که....

ای بابا این که خیلی خطرناکه کمربندشم درست و حسابی نیست لذا حکم حکومتی مامان صادر می گردد :باید عوضش کنیم خلاصه با کلی اوقات تلخی و ابنورو اونور شدن رفتیم به همراه مامآن کبری و اونو پس دادیم  ولی چیز دیگه ای نخریدیم و بعد...

از شانس شما درست روز تولد 4 ماهگیت برات یه صندلی خوشگل خریدم

البته باحضور مامان کبری و سیما . آقا..........

اینم یه عکس خوشگل از تو در 4 ماهیت..

خب واکسن چهار ماهگیت بهتر از دو ماهگی زده شد البته واکسن ها ی تو تاحالا مارو اذیت نکرده فقط موقعی که سوزن رو تا پات می زنن یکم جیغ می زنی ...خوب منم بودم جیغ می زدم

راستی این روزا یعنی از انتخابات به بعد خیلی اوضاع مملکت بهم ریختست آدم دلش برا این مملکت می سوزه که خارجی ها(انگلیس و آلمان و آمریکا و..)نمی ذارن یه آب خوش از گلومون پایین بره....

اینطوری واست بگم که انتخابات امسال عجیب غریب بود تو هم هر جا من رفتم باهام بودی ....

خدا هممونو هدایت کنه..

روز تولد حضرت زهرا ما جشن پیروزی گرفته بودیم و عده ای تو خیابون سطل های زباله روآتیش میزدنولی خیلی حال داد مامانت با یه روزنامه نگار فرانسوی هم دست وپا شکسته یه مصاحبه ای کرد و....

اما تموم نشد به نماز جمعه  ای که آقا هم خوند و  وحشتناک شلوغ بود هم ختم نشد و...

داستان ادامه دارد...

بدتر از همه این بود که کسایی که به هاشمی و بچه هاش می گفتن دزد حالا طرفدار اونا بودن و...

خوب خلاصه متاسفانه تو روز عاشورا عده ای تو خیابونای تهران شادی و هلهله راه انداختند و چی بگم ........

نیروی انتظامی رو لخت لخت کردن!!!!!!! مگه اینا چه گناهی دارن خب شغلشونه طفلک بچه های همین آب و خاکن .......

و شد آن چه نباید می شد...

ماهم روز چهارشنبه 9 دی رفتیم انقلاب....

راه پیمایی بود ..

و خیلی شلوغ بود مامان شما باورش نمیشد که چه تیپ هایی و با چه سر و وضعی اومده بودن فکر می کرد خودش از همه قرتی تره

القصه اون روز آنقدر داد زدم که صدام گرفت تو هم بودی و با اومدنت خیلی چیزها رو ثابت کردی

اینم عکست:

اما بگم تو این گیرو دار همه گیر داده بودن از تو عکس بندازن...

خلاصه گلم اینا همه می گذره شما سعی کن از تاریخ درس بگیری و همیشه حامی حق باشی

خب دیگه حرف خاصی باقی نمی مونه ..

جز اینکه تو این مدت ما دوران سختی رو داشتیم (از لحاظ مالی) ولی خدا خواست و به خیر گذشت .. البته سختی ها ادامه دارد و من بعدا برات سعی می کنم بیشتر در این باره بنویسم.

امشب شبه اربعینه و اگه خدا بخواد می ریم جلسه...