آرزوهای یک مادر !!!!!!!!!!!

امروز پنج شنبه است وما.....

روز 25 شهریور  جشنی برگزار کردیم نه در خور پسرم بلکه در حد توان کم خودمون.......

اول بگم از آرزوهام برای تولد یک  سالگی تنها چراغ عمرم..........

من برنامه های زیادی برای این روز داشتم از جشن گرفتن توی خونه و دعوت از تمام نی نی های تقریبا هم سن  و .........که نشد حتی بعضی ها رو هم دعوت کردم اما نشد....چرا؟؟؟؟؟

چون نی نی شیطون بود،پرده های خونه مناسب نبود ،چون فکر کردم دوستام به مکافات خرید هدیه می افتن،چون نمی دونستم با این همه وروجک بازی گلم چطوری باید تدارک ببینم و ........نهایتا چون باباییش اینطوری خوشحال تر بود....:اگر دیگرانی که نمی تونن جشن بگیرن یه لحظه حسرت جشن تورو بخورن چی؟!!!! اما من ساده بر گذار می کنم و....

چندین بار این حرف ها رو زدیم اما نشد چون نباید موافقت می شدباید همراهی می شد تا با وجود وروجک نازنینم همه چی خوب پیش بره!!!!!! وقتی کار بریزه سرت ممکنه از بچه غافل بشی و این تولد برای اونه پس نمی شه ازش غافل شد پس .........این برنامه تا اطلاع ثانوی تعطیل؟؟؟؟

برنامه بعد یه جشن با حضور اعضای درجه یک خانواده:داییها ،هموها،خاله ها و عمه ها..

خب باز هم مخالفت بابایی ....

باز هم عدم امکان برگزاری داخل منزل به دلایل قبلی!؟؟؟؟

وحال راه حل های موجود:

1)امکان برگزای مراسم در رستوران پردیس ...........نه نشد چون بابابزرگش همچین روی خوشی نشون نمی ده و اون جا مال نیروی انتظامی و کارت اونو می خواد پس.....این منتفیه

2)فرحزاد:خوب این پیشنهاد خوبیه تمام تدابیر اندیشیده می شه ،مهمان ها دعوت می شن ..... اما نکنه اون جا قیمت هاش خیلی بالا باشه!!!!!!

عجب!!! با یه تماس ساده می شه فهمید که اون جا برای پذیرایی از 20 نفر مهمون باید حدود 400-500 هزار تومن خرج کرد و این.............از توان ما خارجه ؟؟؟؟؟؟///

ای خدا این مامان تو چه آرزوهایی داشتو حالا ببینیم چه رخ داده!!!!!!

هدیه که از یه ماشین کنترلی که پسر هم بتونه روش بشینه تبدیل می شه به یه موتو کوچولو که باید با پاهاش اون رو راه ببره !!!!!!!

کیک از یه کیک بزرگ سفارشی تبدیل می شه به یه کیک متوسط برای 10 نفر و بدون هیچ چیز خاصی!!!!!

و نهایتا ما و مامان کبری و دایی عباس و خاله عصمت دسته جمع رفتیم فرحزاد یه ناهاری خوردیم به افتخار و به شکرانه بودنت و یه کیکی خوردیم و دستی زدیم و....

خب منفی بافی بسه :روز خوبی بود خوش گذشت .جالبش اینه که فکر نمی کنم  هیچ کدوم از برنامه های مافوق برای نی نی من به اندازه این جا مفرح بوده باشه چون اون حسابی تونست در پناه خلوت بودن مهمونی و نوع مکان جشن وروجک بازی کنه ،دنبال اردک ها بدود،با سنگ ریزه ها ور بره و.......خلاصه دلی از عزا در آورد اما هیچی نخورد چون کباب دوست نداشت........

و این بود مختصر ترین تولدی که می شد گرفت با مختصرترین وجه بیان ...........

دلم برای آرزوهام می سوزه

عکس هات رو برات می ذارم گل قشنگم


لحظه آغاز یک رویا


تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

به قول خالت، عروسك زيباي من تولدت مبارك

به قول مامامنت، ستاره آسمان زندگي من تولدت مبارك

به قول بابات، بزغاله من تولدت مبارك

به قول حاج آقا ،غرغر نشان تولدت مبارك

به قول آقاييت ،(باباي خودم) گل سرخ آقايي تولدت مبارك

به قول بابا بزرگت ،نامرد تولدت مبارك

و نهايتا از طرف همه تولدت مبارك

دقيقا در همين لحظه شما يك ساله شدي..........

با اين همه برنامه ريزي هاي قبلي و گرفت و گير  هاي ماماني به باباييت فكرشو بكن كه تو چه شرايطي يك ساله شدي:

شما پشت ميز غذا خوري نشستي و غذات تموم شده عكسشم گرفتم كه برات مي ذارم

خب اينو بگم كه ما هفته پيش به سال قمري يعني ۲۵ ماه رمضان يه كيك كوچولو خريديم و با مامان كبرايينا و دايي عباس و

خاله عصمت يه جشن كوچولو برات گرفتيم به اين اميد كه اين هفته برات يه جشن مفصل بگيريم.........اما تمام برنامه ها

نقش برآب شد من مي خواستم برات با دوستاتي كوچولوت هم جشن بگيرم اما...........

بگذريم از دلايل عدم تحقق برنامه ها .........

اما كادوي تولد:اولين كادو رو عمه الهامت داد

دومي:حاج آقا

ما هم كه ديروز برات ۳ دست لباس از بهار خريديم با يه جفت كفش......

 و اما جشن شما من كه همينطوري نمي گذرم قراره فردا با مامان كبري و خاله عصمت يه جشن كوچولو به   صرف نهار تو فرحزاد برات بگبربم و من فردا هديه اصليم رو برات مي گيرم كه يه دونه موتور كوچولوه(انشاالله)

بقيه هم كه فردا هديه هاشون معلوم مي شه........

اما بگم كه مرد يك ساله من ۱۰ كيلو وزن داره(خدا رو شكر كه اين مصيبت روزي ۲ ميل قطره دادن جواب داد)،۷۸ سانت قد داري

گرچه كمه اما با توجه به تنبلي شمادر وزن گرفتن خوبه خدا رو شكر

اما وروجك من و شما ۲ روزه كه ميري مكتب تا به اون جا عادت كني البته من هم دارم باهات مي آم تا اول مهر كه مامانت با بچه مدرسه اي ها بره سر كار و شما هم بري مكتب القرآن

و جدايي بين من و شما....

خب ديگه حرفي نمي مونه جز باهوشي ني ني من،بزرگتر از سنش رفتار كردنش و شيطنت هاش...يه مطلب جالب: مسئول در مانگاه به من مي گه چند ثانيه روپاش واي مي ايسته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مي خواستم بگم بگو چند ثانيه مي شينهوروجك ماماني كه ديگه داري با بچه هاي ۲ ،۳ ساله بازي مي كني من فدات بشم......

خب اينم از پرونده يك سالگي

خدا رو شكر كه هستي

خدا رو شكر كه يك سالت شده و .......خدا رو شكر كه سالمي

صد ساله بشي گل نازم

تا بعد

 

چه زود می گذره

روزها به سرعت شب می شن.......

ماه مبارک هم به سرعت از کنار زندگی من داره می گذره

قرار های شبانه ما تو مهدیه دائم یاد آور خاطرات پارساله ...............

کی؟؟؟

روزایی که تو تو دل ماما نی بودی ومن با تو هر روز صبح کله سحر می رفتم شرکت و بر می گشتم .

اوقاتی که گاهی دردی به سراغم می اومد و من فکر می کردم که اون لحظات نزدیک......

شب هایی که خواب نداشتم چون تا صبح ده بار بیدار می شدم و این طبیعیه چون باید عادت کنی که بعد از تولد تو دلی با کوچکترین صدایی از خواب بپری و این طبیعی بود چون با اون خواب های سنگین که نمی شد مادر بود .........مادر باید هوشیار باشه،همیشه مراقب نی نیش باشه و بیدار و..... خستگی ناپذیرو عاشق عاشق اون چیزی که خدا در دلش نهاده.........

می دونی من همیشه دلم می خواست بهترین باشم و پارسال این روزا همش نگران بودم که نتونم بهترین باشم و.........

تکرار روزها، روز جدا شدن از شرکت و ترک کار که تا امروز هم طول کشیده ...یا دآوری روزهایی که تو دلم بودی و من رئیس بودم، چه رئیسی ؟........همه فکر می کردن به خاطر حضور تو مامانی نرم می شه و کار به کارشون نداره وشد.........اما نه اون موقه بلکه الان: تو اومدی و اونو از اون مردونگی که در اثر کار تو محیط مردونه براش عادت شده بود جدا کردی...مادر باید لطیف باشه،مادر باید مرکز رحم باشه........

استادمون میگه کلمه رحم(محل پروش جنین) از رحم خداوند می آید و خدا ویژگی خاص خودش رو به خانم ها داده........خلقت یک موجود و رب اون موجود بودن :رب ارحمهما کما ربیانی صغیرا.......

این روزا می فهمم که فقط تو نبودی که رشد کردی و بزرگ شدی منم  بزرگ شدم منم رشد کردم منم یاد گرفتم که چطووری می شه یه مرد کوچک مامانشو بزرگ کنه و این خواست خدا بود........

خدایا تا امروز برای من بهترین ها رو خواستی تو رو قسم به این روزاهای ماه مبارک که من تو دل تنگی تو دلیم غرقم، از این به بعد هم برام بهترین ها رو بخواه گرچه می دونم تو همیشه بهترین ها رو می خوای چون خودت بهترینی یا علی و یا عظیم و.....

و حالا لحظه به لحظه نزدیک می شه اون ثانیه های جادویی که من رو برای به دست آوردن تو می بردن  و امشب شب تولد توئه به سال قمری و من دل تو دلم نیست چون لحظه ای خاطرات پارسال آرومم نمی  ذاره .

 

اولين سحري در آخرين روزهاي ماه مبارك

خب آخرين خبر اينه كه ديشب من و شما و بابايي رفتيم حرم حضرت عبدالعظيم و اين يكي يه دونه من آنقدر تو اون جا ورجه وورجه كرد و دويد اين ور اون ور كه خدا مي دونه ...ولي خودمونيما حسابي حال كردي و ثابت كردي كه واقعا از هم سنات جلوتري چون اصلا زمين نمي خوردي و حسابي مثل مرداي واقعي مي دويدي.........ماشاالله به گل پسر وروجكم

اما آخرين تغييرات ديگه كم كم داري در مهارت از پله پايين اومدن هم خبره مي شي و اينكه ديگه كاملا از روي اراده و با دونستن معني آب به و بهبه و ددد مي گي و ديگه خيال ما رو راحت مي كني از اينكه يه وقت تشنه يا گرسنه نموني ........

و اما حسابي شيطون شدي و عاشق بازي با كاميونت و عاشق خاك بازي و كلا عاشق شيطنت و....كلا از سنت بزرگتري حتي تو مهديه موقع دعا دستاتو مي آري بالا و با اااا گفتن سعي مي كني امين بگي

اما هر روز بد غذا تر مي شي........

و اما بعد من هم چنان نگران اول مهر هستم آخه مامانت با ني ني ها كه ميرن مدرسه مي خواد بره سر كار و هنوز براي تو يه مهد مناسب پيدا نكرده من خيلي نگرانم كه نكنه يه وقت تو از اين جدايي آسيب ببيني

خب اين بود خبرهاي اين چند روز به علاوه يه گله تو شب ۲۳ ماه مبارك ماماني رو بيچاره كردي ..آحه چرا ؟؟؟؟؟

پسر جان اين انصافه كه ماماني حدود ۲ ساعت تو رو بغل بگبره و دائم تكونت بده ......البته تو هم گناه داشتي چون تو اون همه سرو صدا نمي تونستي بخوابي.....اما كلا تو تو كار بيچاره كردن ما بودي اين چند وقت به گونه اي كه تقريبا هر شب بابايي مجبور مي شه تو رو ببره پارك چون به هيچ عنوان داخل مهديه قرار نمي گيري و با اون هوش سر شارت دائم در حال بيرون رفتني و.. 

خلاصه اين كه امسال ماه مبارك ما با هميشه فرق داره، مجبوريم يكي يكي افطار كنيم و درست نخوابيم و مامانت هم كه روزه امانشو بريده ..........بهر خال اين ماه رمضان هم گذشت پسرم بعدا بهت سر مي زنم .........

بازم در 8 ماهگی

اولین باری که در بهار خواب بازی کردی

پسرك فوتباليست

بالاخره عکس

 

اينجا دقيقا هشت ماهته عزيزم