بازم برف برف برف

بنام دوست که هرچه بر سر ما می رود عنایت اوست

خدایا شکر و سپاس فقط از آن توست که باز هم ما رو به گناهانمون نگرفتی و رحمتت رو نازل کردی

خدای خوبم بهترینم ممنونم

خودت می دونی که من چقدر عاشق این برفم ...پس ممنون که لذتش رو نصیبم کردی

سلام گلم

دیشب بابایی از نماز اومده بود خونه..داشت با عمو محسنت حرف می زد که یهو گفت اون جا برف نمی آد..بعد گفت اه اینجا 5 سانت برف نشسته!!!!!گفتم داره شوخی می کنه.....رفتم دم پنجره...باورم نمی شد......همه جا سفید بود...برف برف برف

منم عاشق برف ....

پیله کردم به بابایی که بچم تو خونه حوصله اش سر رفته بریم بیرون.....و رفتیم بیرون برف بازی

جاداره در این جا از صمیم قلب ازد فصل زیبای زمستون عذر خواهی کنم چون دیشب قبل از این ماجرا داشتم به محمد جواد می گفتم که کاش زمستون تموم بشه من دیگه دوستش ندارم.......چون بچم طفلی تو خونه زندانیه

ننه سرما من رو ببخش و همین طور مهربون و سخاوتمند به ما برف بده!!!!!

من عاشق زمستونم اونم از این نوعش:

دیشب داریم می ریم برف بازی.....شال و کلاه کردیم خفن ناک!!!! ولی دم در ..حمیدرضا در رو باز می کنه....نگاه می کنه ......چرا زمین سفیده؟؟؟ این جا کجاست من نمی آم .در رو می بنده!!!!!

بچه برو بیرون ..خوشت میاد .امتحانش مجانیه...

نه بابایی نه ! نه!

حمیدرضای متعجب....اینا چی ان اونوقت!!!!

همچنان بهت زده

(الهی مامان فدای اون رد پای کوچیکت رو برف ها بشه)

ماشین رو از برف پاک کنم بریم دد


این جا می گه اوه اوه اوه


تجربه برف از نوع حمیدرضا

راحت باش عزیزم.....(خدا کنه سرما نخورده باشه)

این همه ماشین پاک کردیم آخرشم پیاده ما رو بردن!!!ای روزگار!!!!!

همیشه خندون باشید......



16 ماهگی

سلام

گل قشنگم

شما می دونید که پسری که 16 ماهست چه کارا که می تونه انجام بده!!!

پسری که 16 ماهست 16 تا دندون داره...ماشالله

پسری که 16 ماهست دیگه به نحوی بازیگوش شده که مامانش محو تماشاش می شه !!و لذت می بره از این همه بازیگوشی.....

پسری که 16 ماهشه دقیقا می دونه بعد از هر رخداد چه چیز دیگری اتفاق می افته..یعنی به شدت شرطیه و حتی اگر یه بار یک اتفاقی جلوش بیفته از خاطرش نمیره.....مثلا دیروز من می خواستم لباس هاش رو آویزون کنم ..از توی حمام لگن اوردم بیرون حمیدرضا من رو دید..چنان دوید به سمت ماشین لباس شویی که من کپ کرده بودم فقط می خندیدم.....

این پسر 16 ماهه بیشتر از اسباب بازی به لوازم واقعی و تقلید کارهای بابا و مامان علاقه داره...دیروز تو پارک بعد از بازی کردن یهو دیدم حمیدرضا میدود ما هم بدو دنبالش ...من، متعجب دیدم رفت سراغ موتوری که کنار خیابون پارک بود......

پسرک من دیگه کاملا مستقل شده و خودش غذا می خوره..گاهی البته اجازه می ده منم اون وسط کمکش کنم......و صد البته فقط غذاهایی که دوست داره رو می خوره.....

لغت نامه حمیدرضای 16 ماهه

ماما......مامان

بابا...بابا

ددددد......هرچیزی که دلش بخواد و از جمله در هر هنگامی که لباس بیرون رفتن تنش کنیم حتی اگه خونه سرد باشه و من ژاکت تنش کنم بازم معنیش ددددد

بده...بده

می می و دددد..........می می

نناز..................توپ رو ننداز

پپپپپپ......پیشی

قان قان .......موقع روندن کامیونش و در هنگام سوار شدن بر موتورش 

قاقا و هام  و به به .....غذا

آب به ....گاهی اگه صلاح بدونه اما اکثرا اول گریه میکنه بعد می گه آب به

جیزززز.........جیز،شامل بخاری،قابلمه غذا،کتری و....البته همیشه سعی در تست این موارد هم داره که تا به حال چند بار به جیز شدن انجامیده

جیش....دستشویی

توپ....توپ

تاپ تاپ.......تاب تاب

خیلی بامزست پسر من اساسا به سینه زنی ارادت پیدا کرده....تا نوحه میشنوه شروع می کنه به سینه زدن...دیشب موقع مختار نامه سینه می زد و من تعجب مونده بودم.....یا جای دیگه باباش بغلش کرده بود پرتش می کرد بالا و می گفت خدایا اینو سرباز پا در رکاب امام زمان بکن....حمیدرضا می خندیدو سینه می زد........فدای تو بشم که نمی تونم بفهمم چقدر تو می فهمی!

راستی آنقدر ماه شده که وقتی چیزی رو برمی داره که می دونه من روش حساسم(مثل عینکم یا گوشی موبایلم)می آره و می ده دستم بعدشم شروع می کنه واسه خودش دست زدم..کلا هر کاری که انجام بده و به نظرش کار خوبی بیاد سریع برای خودش دست می زنه!!!!مامانت فدات بشه گلم

و......خلاصه اینها یک در هزار کارهاشه و من هم  که خیلی تنبلم و حافظم یاری نمیکنه همه شیرین کاری ها و حرف هاش رو بگم .اما اساسا درجات بلبلیش رو به افزایشه و کمی من رو امیدوار می کنه......یه چند تا عکس داشته باشین ......با پست حمیدرضای بازیگوش با یه عالمه عکس می ام!!!!

این دوتا مال دیشبه که 16 ماهگیش تموم شده ...ساعت 11 شب..اینجا از دندون درد داره دندوناش رو بهم می فشاره.....عزیزم هیچ وقت درد کشیدنت رو نبینم پسرم

...روی جیز می نشینیم

عزیزکم به قول بابایی ان شاالله سرباز پا در رکاب مولامون بشی.

بعدا نوشت:

سلام

بعد از نوشتن این مطلب رفتم خونه و به محمد جواد توضیح دادم که چی نوشتم.....اون جمله من رو اصلاح کرد و گفت من دعا نمی کنم سرباز پا در رکاب مولا باشه چون اون طوری ممکنه آقا برای ماموریتی به مناطق دور بفرستدش ...بلکه دعا می کنم ملازم پا در رکاب آقا باشه یعنی همیشه در کنار آقا باشه.

همچنین در رفتارهای حمیدرضا دقت کردم چند تا نکته جالب:

1)حمیدرضا می گه داب داب نه تاب تاب....ههههه

2)حمیدرضا وقتی عکس امام رضا رو تو خونه یا تصویر آقای خامنه ای رو توی تلویزیون می بینه می گه آقا(با تاکید بر ق بخونید)

3)حمیدرضا به شدت به کرم دست و صورت علاقه داره و کرم های خونه ما از دست ایشون آسایش ندارند.

4)قایم باشک بازی هم از دسته بازی هایی که هم خوب یاد گرفته هم حرفه ای بازی می کنه.....خیلی با مزست وقتی من پشت مبل قایم می شم اونم قایم می شه  و تکون  نمی خوره و ماشالله انقدر باهوشه که من کلی باید تلاش کنم تا بتونم غافلگیرش کنم ...چون حواسش خیلی جمعه

موید باشید و سربلند89/10/28



16 ماه مادری

به نام دوست که هرچه بر سر ما می رود عنایت اوست

همیشه فکر می کردم چرا مادرها فرزندهای اولشون رو بیشتر دوست دارن.......الان می فهمم چرا؟....چون این بچه بود که به اون زن مقام مادری رو داد.....نوش جانش

مادر شدم.....16 ماه پیش....

می دونم این یعنی چه؟؟؟؟

شاید ندونم!!!!!

اما می دونم که

وقتی می آم سر کار اولین فکرم اینه که حمیدرضا خوابه؟بیداره؟صبحانه خورد......

وقتی باد سرد به صورتم می خوره....یادم باشه تارسیدم شرکت زنگ بزنم به محمد جواد......

وقتی می رم شهروند چشمم به قفسه های اسباب بازی فروشیه.........هرجا که رد می شم فقط می گردم ببینم اسباب بازی پیدا می کنم....

هر دفعه می رم الماس ایران زمین دلم پر می کشه تو مغازه ای که لباسای بچگونه خوشگلشو چیده و دلمو می بره.....دلم پر می کشه تو اون مغازه که چادرهای بچگونه گذاشته.......میرم برای خودم کفش بخرم می گردم ببینم برای اون چی داره!!!!

می خوام مهمونی بدم...حمیدرضا چی؟؟؟؟ اذیت می شه!! بی خیال.....مهمونی کنسل

می خوام برم جلسه ...حمیدرضا خوابه.....کنسل

می خوام کلاس مدیریت رضایت مشتریان با یه استاد توپ برم(به خرج شرکت!!)چون پنج شنبه است .......کنسل

وقتی می رسم خونه فقط یه کار دارم بدوام دنبالش بگیرمش ماچش کنم و ......بهش بگم دوستت دارم گل قشنگم.همین!!!!!

یه روز ما.......در ادامه مطلب

ادامه نوشته

برف برف برف......

بنام دوست که هرچه بر سر ما می رود عنایت اوست

گل پسر نازم سلام

برفی که دیروز توی تهران بارید حسابی ما و خوشحال کرد به همین خاطر این پست رو اختصاص می دم به حمید رضا و برف به روایت تصویر...

اینجا مکان برف بازی حمیدرضاست....بهار خواب خونه

حمیدرضا ......متعجب و کمی ترسیده!!!!!آخه بچم اولین برف زندگیش رو دیده!!



یخمان باز می شود..

خسته شدم بریم مامان!!!!!!

راستی تا یادم نرفته وقتی از برف بازی برگشتیم همش می رفت دم پنجره و می گفت بف بف بف......

و البته بعد از ظهر وقتی بردیمش دم پنجره و دید که اکثربرف ها آب شدن کلی متعجب شده بود..البته بنده هم از بی وفابودن برف ها کلی حالم گرفته شد.......

آسمون خدا دوباره ....مامنتظریم

خدایا ما رو از رحمت خودت بی نصیب نکن

بارش رحمت

به نام دوست که هرچه بر سر ما می رود عنایت اوست

سلام گل قشنگم

من امروز رو خیلی دوست دارم

چون داره برف می باره و امیدوارم انقدر برف بباره که بعد از ظهر بتونم ببرمت برف بازی

خدایا شکرت!!!!شکرت که دعاهای بندگانت رو اجابت کردی و با همه بدی های ما به ما رحم کردی......شکر

اما بگم از این روزای ما.......

پسر من کم کم داره  حرف می زنه و کارهایی رو که من غصه انجام ندادنشون رو می خوردم کم کم انجام می ده....

پسر مامان دیگه مامانش رو بوس می کنه.....الهی من فدای بوس کردنت بشم که دلم غش می ره برای این کارت.......یادت باشه امروز فقط مامانت رو بوس می کنی ..........فردا چی؟؟؟

پسر قند عسل من وقتی من میرم خونه حتی اجازه نمی ده لباسم رو در بیارم و بلافاصله در خواست می می می کنه و گریه!!!چه گریه ای!!!!! من بیچاره هم اکثرا لباس در نیاورده،فقط دست هام رو می شورم و بهش شیر می دم......

یه دونه مامان به شدت به تاب بازی(البته بدلیل عدم وجود چهارچوب درمنزل، تاب نداره ،منظور همون پتو بازیه)علاقه داره و وقتی من و باباش پتو رو زمین پهن می کنیم خودش رو پرت می کنه روش و می گه تاب تاب..... و حالا مگه سیر می شه از تاب خوردن.........انقدر تابش می دیم که من دستم درد می گیره و به ناچار با گریه های حمید رضا، پروژه تاب دادن تموم می شه!!!

خیلی کارات جالبه!!!!!! و من اصلا نمی تونم همشون رو بیان کنم!!!!!!اما  ادامه اش رو می ذارم برای پست 16 ماهگیت

گفته بودم که ما پنج شنبه رفته بودیم خرید. بعد از خرید به پیشنهاد من (از قبل برنامه ریزی کرده بودم چون معمولا این حاج آقای ما رو نمی شه پیداش کرد)رفتیم پارک ملت.......

وحمیدرضا چه کرد .....بچم بعد از مدت ها اومده بود تو یه محیط باز و بزرگ و حسابی بازی کرد اون ساعت هم هوا خوب بود و حسابی استفاده کرد

اما بگم از بلایی که سر من آورد و بریم سراغ عکس ها!!!!!!یکی از فروشنده ها به حمید رضا شکلات داد و اون هم شروع کرد به خوردن...چشمتون روز بد نبینه من یهو متوجه شدم تمام دستای حمید رضا به طرض وحشتناکی!! شدیدا آغشته به کاکائو شده......گفتم چکار کنم کاکائو ها رو از دستش گرفتم و مثلا با دستمال پاک کردم ...خب طبیعتا پسر من شروع کرد به گریه ،بغلش کردم که آروم بشه.......وای!!!! یه دفعه دیدم فروشنده می گه خانم چادرتون!!!!!!نگاه کردم دیدم چادرم یه تیکه سفیده ...کجاش درست کنار صورتم!!!!!!

می خواستم از خیر پارک بگذرم و این آبروریزی رو تحمل نکنم ،اما به خاطر حمید رضا نتونستم....

اینم عکس ها

پسر من در بدو ورود مشغول فوتبال شد ....البته به سن هم بازی هاش توجه کنید!!!!

توپ رو ازشون گرفت و.....بده من می خوام گل بزنم شماهاکه بلد نیستین!!!

مامان اینا چی ان!!!؟؟؟؟؟؟؟؟

پسرم دستت رو گاز نگیره!!!!!!!خدا می دونه من چقد حرص خوردم...همش م یخواست دستش رو بکنه تو دهن بزه.....بزه هم که گرسنه بود........

این جا هم داره خودش نارنگی می خوره و البته به بزها و طاووس ها هم می ده!!!!با عرض پوزش از بی فرهنگی خودمون!!! بچه است دیگه شما به دل نگیرین!!

به دنبال گربه....همچین سریع دویدی که من نتونستم ازت عکس بگیرم..این جا هم گربه از پله ها رفت پایین و شما موندی.......خدا بهش رحم کرد!!!!!

خسته از بازی و هوایی که یهو سرد شد!!!!!!

آخی خیالم راحت شد تمام وسایل آشپزخونه  این جاست دم دست!!

وقتی بچه یک ساله لباسایی می پوشه که تا زمان دانشگاه می تونه استفاده کنه.......

و ایضا این لباس(این همون کاپشن ذکر شدست که من عجیب غریب دوستش میدارم!!!!!!

پسر من می خواد بازی کنه.....کل کمد رو زمین ولو میشه!!!!!

این جا هم که داره عشق می کنه!!!!

خدا همیشه یار و یاورت باشه پسرکم



ماه صفر

بنام دوست که هرچه بر سر ما می رود عنایت اوست

صفر......

بدانکه این ماه معروف به نحوست است و برای دفع نحوست هیچ چیز بهتر از تصدق و ادعیه و استعاذات وارده نیست و اگر کسی بخواهد که محفوظ ماند از بلاهای نازله در این ماه در هر روز بخواند ده مرتبه چنان که محدث فیض فرمود:

یا شدید القوی و یا شدید المحال یا عزیز  یا عزیز  یا عزیز،ذلت بعظمتک جمیع خلقک،فکفنی شر خلقک،یا محسن یا مجمل،یا منعم یا مفضل یا لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین فستجبنا له و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المومنین وصلی الله علی سیدنا محمد و اله الطیبین الطاهرین

نقل شده از مفاتیح اجنان

پسرک عزیزم سلام

ماه صفر شروع شده و من بازهم دلم برای شما شور می زنه

ان شاالله به لطف اهل بیت این ماه بدون شر  بگذره و خانواده ما و بویژه گل پسر من صحیح و سالم و در امان از بلایای این ماه باشیم

اما این مامان خانم بد شما دوباره هوای خرید زده بود به کلش و متاسفانه در روز اول صفر رفتیم خرید.....روم سیاه........برای شما یه کاپشن قشنگ از بازار صفویه خریدم که خیلی خوشحالم و راضی (چون به شدن نیاز داشتی و من به شدت ناراحت بودم که چرا برات نخریدم).....برای خودمم یه جفت کفش خریدم اما نه خوشحالم نه راضی .....گرچه قیمتش و کیفیتش خیلی مناسب بود اما به خاطر روز اول صفر ناراحتم......و البته خدا هم بلافاصله جوابم رو داد و شب جمعه، ما رو از دعای کمیل نیمه شب حاج آقا(که هر چند وقت یک بار برگزار می شه و مراسم فوق العاده ایه)محروم کرد....من هم متنبه شدم و خرید کیف رو گذاشتم برای بعد ماه صفر و همچنین لباس های نو رو هم تو عیدالزهرا می پوشم.....گرچه خیلی بهشون نیاز دارم اما به خاطر تقارن این ایام با حزن اهل بیت و شادی شامیان در کشتن پسر فاطمه و ترس از عقوبت ماجرا، فعلا دست نگه می دارم تا ببینیم خدا چی می خواهد

خدایا بلای این ماه رو از سر تمام شیعیان امیرالمونین بویژه اون نی نی های نازنین کوچولو دفع کن

آمین

یه تصمیم با  چند تا عکس جدید

سلام

یه اتفاق عجیبی افتاد که یکم خدا بخواد باید تغییر رویه بدم

من و اکثر کسانی که حمید رضا رو می شناسن معتقدن که اون پسر قشنگیه...

البته من خودم انقدر ها اعتقاد ندارم که بقیه دارن!!

اما ما تو مسابقه عکاسی نی نی سایتی ها(البته متولدین مهر)شرکت کردیم و از اون جا فهمیدم که این دوستان هیچ کدومشون نمی خوان که ما این طرفا بپلکیم چون بجز عزیز دلم مامان مهدیارم هیچ احدی به حمید رضا،عشق مامان رای نداد.....لذا ما هم دیگه خودمون رو جمع و جور می کنیم و دیگه طرف مهری ها نمی ریم!!!

اینم عکس های تک پسر خوش تیپ عسل ناز مامان که مورد بی مهری دوستان قرار گرفت و من هیچ وقت خودم رو نمی بخشم که در جایی شرکت کردم که می دونستم با من مشکل دارن و برای همین به پسرم بی مهری می کنن!!!!

در حال قابلمه بازی

اینجا عاشوراست و من لباسی که مامان کبرام برام اورده رو پوشیدم و دارم بازی می کنم البته خیلی غصه دارما!!

می خوام لباسامو بریزم تو ماشین....ببینید همشونو کندم و فقط از بی لباسی تو این سیاه زمستون تاپ و شورت تنمه

ای بابا اون دوربین رو بده بینم کار دارم خوب!!

اتاق تمیز من رو مشاهده کنید لطفا!!!!!

این جارو چه خوشمزه است ....بفرمایید..بابا مو قشنگ!!؟؟؟

باز هم در تلاش برای اخذ دوربین


این جا هم بابایی موهام رو کوتاه کرده و مامانم ناگهان،ناغافل ازم عکس گرفت!!!به پله های موجود در کنار گوش توجه نکنید لطفا!!

این جا هم مامانم می گفت شبیه پادشاه ها نشستم.....

موید باشید و سربلند

گلایه نامه حمیدرضا .. 15 ماهه از تهران

خاله جونام سلام

توروخدا یکی بیاد منو از دست این مامان سیاسی نجات بده........

من به کی بگم آخه من یه مامان شاغل نیمه وقت سیاسی بدرد نخور نمی خوام.....

اصلا مامان خانم بد، تو که همش یادته که 9دی کی بود و چند تا آدم مذکر و مونث تو خیابونا بودن، بعد تازشم قبلش چه روز ی چی شده بود، اصلا می دونی من 14 تا دندون دارم ها ها ها !!! می دونی!!

اصلا می خوام بدونم فحش دادن به کروبی واجب تره یا محبت کردن به من نی نی دسته گل.....

خاله جونام شماها بگین آخه به نظر شما گوش کردن 20:30 واجب تره یا اینکه این مامان بد من بشنوه که من وقتی داشتم بیبی اینشتین نگاه می کردم یهو گفتم استند آپ!!!!!!!

من چه کار کنم که یکی به من توجه کنه.....خداییش من زشتم!!؟؟

بچه به این ماهی کی دیده!!(بابا اعتماد به نفس...خوبه تحویلت نمی گیرم .اگه تحویلت می گرفتم چی می شدی؟؟؟) اونوقت شماها اصلا می دونی من یه دونه اسباب بازی جدید، 4 ماهه که  نداشتم!!!!

اصلا می دونید این مامان و بابای بد من ،برای من تاب نخریدن.......

تازه اصلا هم با من بازی نمی کنن......همین دیروز بود که تازه یکم دوتاییشون به من محبت کردن و منو تو ملافه گذاشتند و هی تابم دادن بعد مامانی هی می گفت تاب تاب عباسی خدا من و نندازی......باورتون می شه من همون موقع وقتی که دیگه خسته شدن گفتم تاب تاب!!!!!!

ببینین زندگی منو!!!!

اونوقت این مامان خانم بد وقتی که با کسی حرف می زنه (فکر کرده من نمی فهمم)می گه این بچه من هیچ حرفی نمی زنه!!!

خب ایها الناس یکی نیست بهش بگه آخه تو چند بار در روز با من حرف می زنی که منم یاد بگیرم!!!!

ولی خداییشم پریروز انقده با مامانم بازی کردیم........فکر کنم مامانم از اینکه به من گفت کفش هات و از تو کمد نریز بیرون ، بعد من گوش نکردم،بعد اون قهر کرد،بعد من پسر خوبی شدم و گذاشتمشون تو کمد داشت ذوق مرگ می شد .انقده بپر بپر کرد که خالم می خواست مارو از خونه بیرون کنه!!!!

اگه اینو براتون بگم که شاخ در می آرین..مامان من باید 24 آذر من رو  می برد برای سنجش رشد ،می دونید من و کی برد!!!! یه روز بعد،دو روز بعد.....نه !!!دو هفته بعد!!!..همشم می گفت دیدی محمد جواد چی شد؟؟؟یادم رفت!!!

چطور یادت نمی ره هر روز با دوستات تلفنی حرف بزنی؟؟؟؟ تازه چی اصلا هم نمی ذاره من با دوستام حرف بزنم پای تلفن!!

تازشم هی منو بزور نگه می داره و پوشک پام می کنه!!من می کشم اونی که این پوشک رو اختراع کرد.........تازه خبر ندارین دیشب من خواب بودم که عوضم کرد...شما اوج ظلم به یه نی نی رو می تونید اینجا ببینید ....این خانم وآقای مثلا مامان و بابا کلا دیشب قبل خواب یادشون رفته بود منو عوض کنن و تازه من کلی گریه کردم تا اینا فهمیدن چه خبره !!

هی هم این آب های بد مزه رو می ریزه ته حلق من!!

تازه ظلمی که در حق من موقع در آوردن و پوشیدن لباس می شه که با من مثل کیسه شن برخورد می شه بماند!!!!

چقده غصه خوردم من!!!!

این منم وقتی می خوام برم بیرون.....آخه مگه چقد تن یه آدم لباس می کنن

دوستای نی نی من، شماها لطفا یه مرجع  بی طرف بین المللی که متقلب هم نباشه،وابسته به صهیونیسم جهانی هم نباشه معرفی کنین من برم از حقوق حقه خودم دفاع کنم!!!!!!!!(چه کنم دیگه پسر مامانمم دیگه)

اتمام یک روند

سلام به دوستان گلم..چه مامان های مهربون و چه بقیه دوستان که به وبلاگ من لطف دارن

یکی از دوستان خیلی عزیزم تا به حال چندین بار من رو به خاطر نوشتن مطالب غیر مرتبط با پسرم تو وبلاگ مورد انتقاد قرار داده و من هم که کلا انتقاد پذیرم اوه ه ه ه ه ه ه ه..

به این دلیل که به نظرم انتقاد ایشون وارده، قصد دارم پسرم رو بفرستم سر خونه و زندگی خودش و براش یه وبلاگ جدید با نام خودش بسازم.....اما تا اون موقع (خدا می دونه با این تنبلی من کی می شه)فعلا نوشتن درباه مسائل غیر مرتبط با حمید رضا رو ممنوع کردم ....شاید این ممنوعیت باعث بشه که یکم زودتر پسرم رو بفرستم خونه جدیدش..

موید باشید و سربلند

یا علی

ادامه.....


ادامه نوشته

حماسه 9 دی -2

بنام دوست که هرچه بر سر ما می رود عنایت اوست

همه عشق زندگی مامان

سلام

دیروز یه چند تا رخداد اتفاق افتاد که تصمیم گرفتم مطلب حماسه 9 دی رو رمز دارش کنم.

تا ببینیم خدا چی می خواد

یکی از اون حوادث ،صحبت هایی بود که بین من و خاله جون شما گذشت......

من در حیرتم از این وانفسای روزگار که از مردان اول انقلاب از مطهری ها و رجایی ها و..کسی باقی نمونده که ما مجبور شدیم بریم سراغ این بنده خدا................

بمیرم برای تنهاییت علی زمانه

این عمار

ادامه نوشته

حماسه 9 دی

بنام دوست که هرچه بر سر ما می رود عنایت اوست

سلام گل پسر مامان

پسرکم امسال اولین سالگرد حماسه 9 دی است........جالبه که من و تو با هم یه نقطه مشترک داریم و اون هم وقایع سیاسی سالهای تولدمونه.......


ادامه نوشته

یه اتفاق

اتفاقی بزرگ در راه است.....

خدایا خیر ما رو بخواه

شاید با این اتفاق تمام مسائل امروزه ما حل بشود .....

خدایا من منتظرم.....

الخیر فی ما وقع

چه خبر از .......

به نام دوست که هرچه بر سر ما می رود عنایت اوست

سلام عشق زندگی مامان

بگم از این به بعد هر کار جدیدی ازت ببینم می آم این جا و می گم چون با این وضعیت حافظه و با این سرعت رشد کارای تو می ترسم که خیلی چیزا از قلم بیفته

پسرم دیروز من کشف کردم که شما وقتی مامانت بهت می گه سلام می گی سسسسس

الان چند وقته که کلی بلبلی می کنی اما من سعادت درک فرمایشات شما رو ندارم

الان چند وقته که وقتی می خوام برات کتاب بخونم بازیت می گیره و دستت رو می ذاری رو صفحات یعنی این جا رو بخون بعد بلافاصله کتاب رو می بندی و یه صفحه دیگه .....منم که مچل شمام دیگه!!!!!

الان چند وقته که دیگه اجازه نمی دی من بهت غذا بدم حتما باید خودت بخوری......حسابی هم به میز غذات عادت کردی و کلا مستقل شدی تو غذا خوردن.....

هیچ وقت نمی فهمی که من چقدر از دیدن غذا خوردنت لذت می برم بویژه وقتی خودت قاشق رو کامل پر می کنی و تو دهنت می ذاری .....یا وقتی که با قاشق بزرگ می خوای غذا بخوری.......

اینم بگم بین غذاهای صبحانه از همه چیز بیشتر تخم مرغ آب پز و نعنا رو دوست داری و تو غذاهای بقیه وعده ها ماکارانی.......گوشت هم که اگر قلمبه باشه نمی خوری و تف می کنی بیرون...کباب هم اصلا نمی خوری؟؟؟

دیروز تلفن رو بعد از مدت ها تلاش بدست آوردی و دیدم که شماره می گیری و می گی ال اآآآ دددد......داشتی واسه خودت مفصل حرف می زدی......نمی دونم اون طرف خط کی بود  و بهت چی گفت که یهو غاطی کردی و از اون جایی که دستت به طرف نمی رسید فلذا تلن رو پرتاب کردی.....

آخ که چقدر الان دلم برات تنگ شده......

دیرو من یه سیستم جدید تربیتی رو از روی کتاب <<چگونه به کودکان خود نه بگوییم>> شروع کردم نمی دونم غلطه یا درست(دوستان اگر اطلاعاتی دارم ممنون می شم بهم بگن) :وقتی که شما می خوای کار خطرناکی بکنی مثلا در چاهک رو برمی داری و .....یا دست به پریز برق می زنی (و کلا در مورد کارهای ممنوعه)من اول بهت می گم نکن عزیز دلم ،مامان فدات بشه.....خب معلومه که گوش نمی دی..چی بشه که گوش بدی.....خب برای بار بعد دوباره تکرار می شه و من این بار به شما می گم عزیزم اگر این کار رو بکنی می ذارمت تو تخت......و دیروز من این کار رو کردم و چند بار مجبور شدم تهدیدم رو عملی کنم الهی فدات بشم که ناباورانه سخت گیری من رو نگاه می کردی و گاهی ناامیدانه گریه و.......اما نمی دونم چرا بعد از پایان تنبیه دوباره با شیطنت خاص خودت من رو نگاه می کردی و تکرار کار غلط......نمی دونم درسته یا غلط تو این کتاب که نوشته بچه ها از 9 ماهگی نه گفتن رو می فهمند و اگر بهشون نه نگید! یه بچه لوس بار می آرید!........نمی دونم چی غلطه چی درسته.....خدا کنه زحمات ما باعث رشد تو و تعالیت بشه پسرم.......

اما همیشه این رو بدون وقتی مادری بچه نازینینش رو تنبیه می کنه اول خودش داغون می شه!!

خیلی امروز دلتنگتم....می بوسمت



سالگرد ازدواج

بنام حضرت حق

پسرک عزیز تر از جانم

گل بهاری مامان

سلام

عسلم دیروز سالگرد ازدواج من و بابایی بود.

7سال از اون رو زمی گذره 3دی 82

.......می دونی یاد چی افتادم، یاد لحظه شماری هایی که با یکی از همکارام می کردیم.....تقویم رومیزی رو ورق می زدیم تا ببینیم کی روز 3 دی می رسه و برنامه ریزی می کردیم و گذشت......

چقدر من سخت گیری می کردم سر تالار،آتلیه،آرایشگاه،لباس و.......!!!!!!!

که چی؟؟؟؟؟!!!

الدنیا ساعة

حقیقتا فرمایش رسول اکرم رو باید طلا گرفت و در  قلب آویزان کرد برای همیشه:دنیا ساعتی بیش نیست پس آنرا در طاعت خدا بگذرانید.........

کاش بفهمم کاش!!!!!!!

عزیزم ،همسر بهتر از جانم سالگرد ازدواجمون رو بهت تبریک می گم و امیدوارم بتونم یار خوبی برات باشم در مسیر طولانی زندگی.............

پی نوشت:قالب رو عوض کردم چون با بی نظمی و مدل اون قالب مشکل داشتم .

نه اینکه ما مشکی هامون رو در آورده باشیما ...نه!!!!

مشکی پوشیدن تا انتهای صفرالمظفر ادامه دارد

ای از دست فراموشکاری

بسم رب الحسین

خدایا من از دست این حافظه اسقاط چه کار کنم!؟؟؟

فکر کنم بهتره برم بدمش یه خروس قندی بخرم؟!!

عزیز دلم مامان کبری و آقایی شما (پدر و مادر خودم)بعد از کلی معطلی بالاخره رفتن کربلا البته این مطلب مال 15 آذره ...........عمرا آدم به این با حافظه ای پیدا کنید!!!؟؟؟ده بار اومدم بنویسم یادم رفته!!!!

سوغاتی هم برای شما یه بلوز و شلوار مشکی آوردن که بزور امسال اندازت شد؟؟!!

خداییش این رفتارها از مامان کبرای شما بیعده.......چون همیشه عادت داره همچین لباس بخره که بچه تا زمان دانشگاهش هم بپوشه؟!!

اما بگم از تولد دیشب:دیشب تولد آقا یاسین خان بود(پسر دایی عباس) ما هم رفتیم و ...ای بدک نبود خوش گذشت ....بویژه که شما دیروز بعد از ظهر ،وقتی از خواب بیدار شدی دیگه آرامش رو بر من حروم کردی و همش می خواستی بری بیرون......که خدا رو شکر حاصل شد .....

اما خاله عصمت و مامان کبری حسابی شاکی شده بودن

چرا؟؟

خب معلومه...... چون تو اصلا تو خونه دایی عباس وروجک بازی از خودت در نیاوردی و خیلی آقا بودی ......سحر هی تلفن رو نشونت می داد و می گفت این تلفنه(یعنی نمی خوای مثل تلفن ما داغونش کنی)  شما هم مثل  این آقا ها از کنارش رد می شدی و بی توجهی می کردی.....

آقا یاسین مبارکت باشه :یاسین 9 ساله شد.

ای عمر چه زودمی گذری !!!!!!انگار همین دیروز بود که من ،یکتا و یاسین رو نگهداری می کردم تامامانشون بره سرکار.

چون اسم موضوع اینه :پس کارایی که یادم رفته برات بگم رو الان یادآوری کنم:

شما به محض این که برسی خونه مامان کبری یا خاله عصمت........اول تلفنشونو از حالت عادی خارج می کنی ....چه طوری.......برش میداری....پرتش می کنی و......خیالت راحت می شه ....

کلا شما به تلفن این دو باب منزل  آلرژی داری!!!چون اگر خدای ناکرده بعد از انجام عملیات گسترده از کار انداختن تلفن ها، کسی جسارت کنه واون ها رو درست کنه مجددا پروژه تکرار می شه....بلافاصله........آخه مگه شماها بیکارین....چرا برای من(حمیدرضا)کار اضافه می تراشین ...خب می خوام برم سراغ موبایلاشون!!!؟؟؟

ایضا در خصوص تمامی کنترل های دو منزل قید شده و همچنین موبایلها!!!

اما بعدی:الان مدتیه (شاید دوماه)که مرتبا دست من رو می گیری(فرقی نمی کنه این مامان بدبخت خواب باشه یا نشسته باشه یا غذا درست کنه و...)و با خودت می کشونی(ماشالله زور!!!!) و می بری که باهات بازی کنه.....لوازمی که خدای نکرده!!!! برای جلوگیری از خرابی در مناطق بالاتر قرار داده شده رو بهت تحویل بده و  ایضا انجام سایر اوامر شما و وظایف محوله......

به شدت به شیر(مامانت)خوردن علاقه پیدا کردی و من بیچاره رو تقریبا از هر کاری انداختی!!!گاهی فکر می کنم که یک سال به عقب برگشتی!!!

وای که من فدات بشم وقتی می آیی و صورتت رو روی صورتم می ذاری و همون طوری ثابت می مونی ........عاشق این کارتم ..........واقعا حس غیر قابل تصوریه....تمام خستگی آدم بدر می ره

گلم ان شاءالله خدا بخواد کم کم داری خوب میشی ....ایشالله این روند ادامه پیدا کنه و شما خوب خوب بشی.

خیلی حرف زدم اینم بگم و برم.......

دختر دختر خاله الهام شما مریض شده (دوباره)و بستری شده تو بیمارستان(خدایا همه مریض ها ،بویژه کوچولوها رو الساعه شفا بده)........می گن به خاطر آلودگی هوا ،طفل معصوم خونش عفونت کرده......... دیشب خیلی دلم سوخت.....این ارمغان ماست برای فرزندانمون!!!!.......مراقب خودتون و بچه هاتون باشید

یا علی



سه شنبه .......

بنام خالق زیبایی ها

سلام گلکم

سلام عزیزتر از جانم

فدات بشه مامانت که مدتی مریض شد و این سرما خوردگی دست از سرت بر نمی داره

من همه امیدم به عموی بزرگوار حضرت علی اصغره.....از خودش خواستم که پسر من رو در پناه خودش حفظ کنه و........یه ترتیبی برای زندگی من فراهم ببینه که من دیگه نیام سرکار

خب می خوام امروز پست کوتاه بذارم(قابل توجه آقای احمد)

دیروز نتونستم بیام سرکار .......چون گل پسرم نصف شب تب کرد .......فقط خدا می دونه چقدر شکر کردم که من خواب آلو ساعت 3:30 شب ناگهان بیدار شدم و متوجه تب دار بودن پسرم.......تبش خیلی بالا بود .......نیم ساعت طفل معصوم خواب آلود رو پاشویه می کردیم و دستمال خیس رو سرش می ذاشتیم تا تبش اومد پایین........

ولی خوب چون من دیروز خونه بودم حالت کمی بهتر شد.......

دلیل طولاتی شدن بیماریت رو هنوز کشف نکردیم.......باید براش یه جلسه حل مسئله بذارم

ولی خب دلایل متعددی مطرحه........اول اینکه خونه سرد بود......اینو حلش کردیم ......ما امسال به جهت صرفه جویی در مصرف گازو به دلیل پر مصرف بودن و غیر استاندارد بودن موتورخونه تصمیم گرفتیم که شوفاژها رو باز نکنیم و بخاری بذاریم که دیروز به کمک آقا این طرح وتو شد و شوفازها روشن(به قول آقا کلا دو ماه دیگه حالا 100 هزار تومن هم پول گاز بدین چی می شه!!!؟؟)

دلیل دوم اینه که تو مکتب چون جا برای نگهداری از شما ندارن شما رو می برن بیرون...خب برای این مسئله ما با مدیر مکتب هماهنگ کردیم حل شد که شد!!!نشد مهدت رو عوض می کنیم........

.....اما دیروز...که به نظر من یه روز بود با بدبیاری و اگر تو ماه صفر بود مطمئنا می گفتم یه روز نحس....

دیروز صبح شما لطف کردید(البته پسرم طفلک مقصر نیود .....من بی توجهی کردم)و تمام خونه رو نجس کردید.......به نحوی که الان تمام فرش ها جمع شده و تمام آشپزخونه و میز و... همه شسته شده......

و اما واقعه بعدی ....دیروز بابایی که فهمید من نمی رم سرکار بلافاصله از فرصت استفاده کرد و ماشین رو برد برای انجام پاره ای امور حوزه و از اون جایی که ایشون خیلی تو رانندگی خوابشون می بره و کلا کمی بی احتیاط تشریف دارن از جلو شاخ به شاخ با یه نیسان تصادف کردن.......من که ماشین رو ندیدم اما فکر نکنم چیزی ازش مونده باشه چون جرات نکرد بیاردش در خونه.......

حوادث از نگاهی دیگر: دیروز یه روز پر خیر و برکت بود........

چون خدا به من لطف کرد و من نصف شب بیدار شدم و تب پسرم رو آوردم پایین

بعد اینکه  من تمام فرش هامو دارم می شورم و برای خونه تکونی عید آماده می شم.....الان برای فرش شستن(اونم فرش دستباف)بهترین موقع است چون دم عید فرش آدم رو داغون می کنن

و اما شوهر من سالمه و با این تصادف وحشتناک(رودررو با نیسان....تازه داشته سبقت غیر مجاز می گرفته)خودش هیچیش نشده....

پس دیروز یه روز با خیرو برکت فراوون بود......

خدایا شکرت

پی نوشت1:ببخشید بازم طولانی شد

پی نوشت 2:اون آدم جالبی که به من گفته ما سهم امام می گیریم توجه کنه.......اگر من وضع مالیم در حدی بود که زندگیم به کار کردن من احتیاج نداشت .....لحظه ای سر کار نمی اومدم و ......دقت کن ما ماشینمون رو برای کارهای حوزه می دیم.......پس وقتی درباره مطلبی خبر نداری اظهار نظر نکن

.......نه اینکه فکر کنید ناراحت شدما......اصلا کلی هم خندیدم اما گفتم شاید اگه جواب ندم بقیه فکر کنن که واقعا خبریه!!!!

پی نوشت 3:آقا من به شدت با این طرح آزاد کردن پول گاز مخالفم.........به قول آقا(پدر خودم)1)این مملکت رو گاز خوابیده..........2)اکثر  خونه ها غیر استاندارده ......و در نتیجه مردم بیچاره می شن .........یا باید سرما بخورن یا پول کلان برای گاز بدن.......من که حساب کردم کل یارانه دریافتیم خرج پول گاز می شه......

ولی بازم ......خدا خیر بده آقای احمدی نژاد رو و مموفقشون کنه