می گفتم که خانم دکتره سونوگرافی بهم گفت که باید با دکترت تماس بگبری

منم طبق روال خانوادگی اول زنگ زدم به خانم دکتر(زن دایی شما)و اونم بعد از شنیدن ماجرا گفت که باید بلافاصله زنگ بزنم به دکتر خودم و گفت که باید برم بیمارستان و از راه هم باید برم !!!

منم که هیچ اماده نکرده بودم در یک حالت بهت آمیز همراه با یه ترس عجیب زنگ زدم به دکتر شیخی.

 بعد از تعریف ماجرا بهم گفت برو بیمارستان و بگو مریض منی تا معاینت کنن و ببینیم نظرشون چیه ؟

ما هم رفتیم سمت بیمارستان:

امروز سه شنبه 24 شهریور ساعت 7 بعد از ظهر:ما تو ماشینیم و داریم می آییم سمت خونه بعد از صحبت نهایی با دکتر خودم و زن داداشم به این نتیجه رسیدم که نباید وقت رو تلف کرد جون بچه در خطره برای همین از احسان خواستم که ما رو از راه ببره بیمارستان .

من از شدت اضطراب نمی تونم حرف بزنم قلبم داره از جا کنده می شه !یعنی به همین زودی می خواد بیاد بیرون ؟؟؟

با ناباوری زنگ زدم به محمد جواد و موضوع رو باهاش در میون گذاشتم و ازش خواستم که وسایل من و نی نی رو بیاره بیمارستان!!!!

امروز 25 ماه رمضانه مامانینا همه روزه اند و من فکر کنم همه از افطار بیفتند البته به محمد جواد گفتم یه افطار ساده با خودش بیاره ولی مامانم گفت که لازم نیست ما تورو تو بیمارستان تحویل محمد جواد می دیم میریم خونه،افطار می کنیم بعد می آییم ........

دم در بیمارستان مامانم اصرار داره که با ماشین بریم تو منم که می خوام ثابت کنم حالم خوبه و البته از شدت بی حوصلگی و بی قراری سریع پیاده شدم و گفتم خودم می رم حالم بد نیست که؟

مامانم بنده خدا هم دنبالم اومد..

القصه رفتیم و رسیدیم به دپارتمان زایمان....

بد دلشوره ای دارم اولین باره می آم اینجا البته کلی گشتم و اینورو اونور رفتم تا ساختمون رو پیدا کردم

اجازه نمی دن مامانم بیاد بالا و من باید تنها برم تو بخش و مورد معاینه قرار بگبرم.

بعد از کلی گشتن دری رو که باید واردش می شدم رو پیدا کردم زنگ داشت زنگ زدم در رو باز کردن.......

خانم ها اون تو اکثرا سر لخت هستن و من به هر کی می رسم ماجرا رو تعریف می کنم (از شدت اضطراب)

دکتر شیفت بعد از دیدن نتیجه سونو و شنیدن صدای قلب بچه بهم میگه:من ریسک نمی کنم باید سزارین بشی؟

بیمت چیه؟

خلاصه بعد از کلی کلنجار سر اینکه دکتر خودت بیاد یا دکتر کشیک عملت کنه که منجر به رنجش خاطر دکتر خودم هم شد(البته اون تا ساعت عمل هم نتونست خودشو برسونه)قرار شد دکتر شیفت عملم کنه!باید پول بریزیم به حساب!

خدایا شکرت که چند روز پیش اون 2 میلیون رو از بانک گرفتم که برای روز مبادا تو خونه باشه!

الان دمه افطاره مامانم و احسان تو بیمارستانند.....

محمد جواد هنوز نیومده با هم می ریم بیرون اون باید بیاد بره پولو بده تا بقیه کارا انجام بشه من نگرانم.....

مامانینا یه چای و کیک می خورن برای افطار منم که نباید چیزی بخورم بشدت عطش دارم..

بالاخره محمد جواد اومد و کارای پذیرش انجام شد.ای بابا اونم افطار نکرده ،یه چای و کیک برای اونم گرفتیم و من رفتم با مامان برای نماز...

مامانم نماز نخوند چون دلش نمی آد تو بیمارستان نماز بخونه....

بعد از خوندن آخرین نماز دوران بارداری و دعا برای اینکه نی نی م سالم بیاد اومدم پیش محمد جواد دیگه از اینجا تمام کارارو اون پیگیری و هماهنگی می کنه .

یه زنگ می زنه به استاد تا ببینه من رو سزارین بکنن یا اصرار کنیم طبیعی باشه اونم میگه چون برای بچه خطر داره همون کاری که دکترا می گن رو انجام بدین.........

فقط من می تونم برم بالا .

برگه های پذیرش رو می دم و کارای مقدماتی انجام میشه ساعت 10 می خوام فیلم اخرین خورشید رو ببینم پرستارا مسخرم می کنن که تو چه دل خوشی داری ولی کی می دونه تو دل من چی می گذره !!!!!1

یه خانمی داره طبیعی زایمان می کنه و انقد جیغ می زنه که از جیغ اون من بی قرارتر می شم....

هر کی بهم می رسه می گه:خدا بهت رحم کرد تو چرا الان رفتی سونو.......

اینو دکتر شیفت هم بهم میگه می گه آخه این موقع که کسی سونو نمی نویسه دکترت به چیزی شک کرده بود منم هی خدا رو شکر می کنم و می گم نه همینطوری نوشت.......

خوب حوصلم س ر رفته  می پرسم:کی منو عمل می کنید.........

بالاخره انتطار تموم شد آمادم کردن اصلا درد نداشت .من رو ویلچرم و سرمم دستم ....

خانمه می گه یکی می خواد تورو ببینه تو فامیلتون کی دکتره؟

جالبه اینا همش به من می گن تو خیلی بی خیالی در حالی که از شدت نگرانی چند لحظه فکر کردم تا یادم بیاد کیم دکتره ......

خلاصه مامانم با خانم دکتر اومدن تو و زن داداشم(همون خانم دکتر) بعد از کلی انرژی دادن ازم دو تا عکس گرفت.........

ای وای چرا سرمم قرمز شده....

سر پایینی گرفتم خونم رفته توش ....ترسیدم گفتم یه وقتی نمیرم........

خوب منو بردن. از چند تا سالن رد شدیم به هم پیغام پسغام می دن که بیاین مریضتونو بگبرن ....

من گان تنمه یه کلاه مسخره هم سرم که یه هو این خانمه منو تحویل یه مرد داد......

دادم رفت هوا: مرد این جاست.........

آقاه متعجب سریع منو گرفت و برد تو اتاق عمل

احساس استیصال و ناتوانی می کنم

تا دکترم می آد می گه:خوبی

می گم :آره بگین مردا نیان

اونم می خواد منو خر کنه می گه باشه........

رو تخت خوابیدم حاضرم هر کار کنم فقط مردا نباشن .......

خلاصه ضد عفونیم کردن و دکتر بیهوشی اومد فقط می دونم که بهش گفتم آمپولتون درد داره اونم در حالی که سرمم دستش بود گفت نه از سرم می زنیم ..........و تمام

درد دارم..

چی شده من کجام؟

آهان من تو بیمارستانم منو جابجا می کنن

درد داره ..........

تو اتاق رو تختم ..........

تا اینجاش و داشته باش بقیش بعدا

چون الان شما از خواب بیدار شدی و داری منو صدا می کنی

تا بعد